گلچین بهترین اشعار درباره حسادت

به گزارش اهدا بلاگ، شعر درباره حسادت از ناتوانی در دست یافتن به دلخواه ناشی شده و شاعر به هرچه نزدیک خواسته او است، رشک می برد. اشعار حسادت را در خبرنگاران بخوانید.

گلچین بهترین اشعار درباره حسادت

با ما همراه باشید و با تور ارزان چین از شگفت انگیزترین کشور دنیا دیدن کنید بر روی دیوار چین سلفی بگیرید، از قصر ممنوعه دیدن کنید و در خیابان شانگهای پیشرفته ترین آسیا قدم بزنید.

شعر درباره حسادت در بسیاری موارد ناشی از حسادت عاشقانه بوده و از عجز و ناتوانی در دست یافتنبه معشوق برمی خیزد. در اشعار سنتی ایران بیشتر از واژه رشک استفاده شده است؛ چراکه عالمان لغت میان حسادت و رشک تفاوت قائل می شوند؛ حسادت از گناهان است اما رشکجنبه تخریبی ندارد. در دوره معاصر کلمه حسادت متداول است. نکته دیگر آنکه غالباً در یک غزل همه ابیات به حسد اختصاص ندارند وتنها یک یا دو بیت به این موضوع می پردازد اما در شعر نو درون مایه کل شعر حسد است. زیباترین اشعار فارسی سنتی و نو با موضوع حسادت را در مطلب پیش رو بخوانید.

گلچین غزل و رباعی با موضوع حسادت

من حسادت می کنم حتی به تنها بودنت

من به فرد رو به رویی، لحظه خندیدنت

من به بارانی که با لذت نگاهش می کنی

یا نسیمی که رها می چرخد اطراف تنت

من حسادت می کنم حتی به دست گرم آن

شال خوشرنگی که می پیچد به دور گردنت

وقتی انگشتان تو در گیسوانت می دود

من به رد مانده از این جور سامان دادنت

اینکه چیزی نیست، گاهی دل حسادت نموده به

عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت

هیچکس ای کاش در جهان به تو حسی نداشت

من حسادت می کنم حتی به قلب دشمنت

کاش هرکس غیر من، ای کاش حتی آینه

پلک هایش روی هم می رفت وقت دیدنت

الهام نظری

~~~~~✦✦✦~~~~~

رشک می بردند شهری بر من و احوال من

کرد ضایع کار من این بخت بی اقبال من

طایری بودم من و غوغای بال افشانیی

چشم زخمی آمد و بشکست بر هم بال من

وحشی بافقی

~~~~~✦✦✦~~~~~

چون موی شدم ز رشک پیراهن تو

وز رشک گریبان تو و دامن تو

کاین بوسه همی دهد قدم های تو را

وآن را شب و روز دست در گردن تو

سنایی

~~~~~✦✦✦~~~~~

رشک آیدم از شانه و سنگ ای دلجو

تا با تو چرا رود به گرمابه فرو

آن در سر زلف تو چرا آویزد

وین بر کف پای تو چرا مالد رو

*

آنکس که نظر کند به چشم مستش

از رشک دعای بد کنم پیوستش

وآنکس که به انگشت نماید رخ او

گر دسترسم بود ببرم دستش

مولوی

~~~~~✦✦✦~~~~~

من کیستم از خویش به تنگ آمده ای

دیوانه با خرد به جنگ آمده ای

دوشینه به کوی دوست از رشکم سوخت

نالیدن پای دل به سنگ آمده ای

*

در بزم تو ای شوخ منم زار و اسیر

وز کشتن من هیچ نداری تقصیر

با غیر سخن گویی کز رشک بسوز

سویم نکنی نگه که از غصه بمیر

ابوسعید ابوالخیر

تک بیت های ناب درباره حسادت

گر ماه لاله گونش تابد به نرگس و گل

گلزار پای تا سر از رشک خار گیرد

عطار

~~~~~✦✦✦~~~~~

من که بر دیده خود رشک برم چون بینم

که ببیند رخ تو دیده کوته نظری؟

عراقی

~~~~~✦✦✦~~~~~

چو چیره گردد بر دل مرد رشک

یکی دردمندی بود بی پزشک

*

هر آنکس که دل تیره دارد ز رشک

مر آن درد را دور باشد پزشک

که رشک آورد آز و گرم و گداز

دژ مطلع دیوی بود دیرساز

فردوسی

~~~~~✦✦✦~~~~~

رشک برم کاش قبا بودمی

چونک در آغوش قبا بوده ای

*

گر غیر تو ماه باشد ای جان

بر غیر تو نیست رشک ما را

مولوی

~~~~~✦✦✦~~~~~

هرگز حسد نبردم بر سِمَتی و اقتصادی

الاّ بر آنکه دارد با دلبری وصالی

*

رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد

زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید

*

دوست دارم که کست دوست ندارد جز من

حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی

*

توانم آن که نیازارم اندرون کسی

حسود را چه کنم کو ز خود به رنج تر است

*

دانی کدام خاک بر او رشک می برم

آن خاک نیکبخت که در رهگذار اوست

سعدی

~~~~~✦✦✦~~~~~

خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را

با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود

*

خورشید خاوری کند از رشک جامه چاک

گر ماه مهرپرور من در قبا رود

*

شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی

دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام

حافظ

~~~~~✦✦✦~~~~~

من یکی زان ناامیدانم که در دوران تو

می برند امیدواران رشک برحرمان من

ساوجی

~~~~~✦✦✦~~~~~

نمی خواهم کسی جز من تو را در انجمن بیند

تو آن شمعی که بیرونت ز هر کاشانه می خواهم

ابوالحسن ورزی

~~~~~✦✦✦~~~~~

غیرتم بین که برآرنده حاجات هنوز

از لبم نام تو هنگام دعا نشنیده است

عرفی شیرازی

~~~~~✦✦✦~~~~~

میان عاشقان رشک آیدم بر عزّت بلبل

که شاخ گل دهد جا بر سرخود آشیانش را

حزین لاهیجی

~~~~~✦✦✦~~~~~

نخواهم بگذرد سوی چمن باد از سر کویش

مبادا بوی او گیرد گل و غیری کند بویش

بافقی

~~~~~✦✦✦~~~~~

به خوابش مهربان با غیر دیدم مردم از غیرت

چه خواهم کرد بینم مهربانش گر به بیداری

وامق اصفهانی

~~~~~✦✦✦~~~~~

خبر او ز کسی جستم و گفتا دیدم

سوخت از رشک دلم کاش نمی پرسیدم

همایی نسایی

~~~~~✦✦✦~~~~~

رشکم ز گفتگوی تو خاموش می نماید

نامت نمی برم که دلم گوش می نماید

سلیم شاملو

~~~~~✦✦✦~~~~~

از رشک سوختم به رقیبان سخن مکن

گر می کنی برای خدا پیش من مکن

*

هرجا که شمع جمع شدی سوختم ز رشک

بهر خدا که روی به هر انجمن مکن

هلالی جغتایی

~~~~~✦✦✦~~~~~

مردم ز رشک چند ببینم که جام می

لب بر لبت گذارد و قالب تهی کند؟

طالب آملی

~~~~~✦✦✦~~~~~

ای شاد ز لطفت دل شاد دگران

با من ستم ات پی مراد دگران

پیش دگران از تو شکایت نکنم

تا آنکه نیارمت به یاد دگران

حاجی بیدگلی

~~~~~✦✦✦~~~~~

آمد ز پی پرسش و از رشک بمردم

کآیا که خبر داده ز بیماری ام او را؟

بهار شیروانی

~~~~~✦✦✦~~~~~

نقش پایی به سر کوی تو دیدم، مُردم

که چرا غیر من آنجا دگری می آید

فصیحی تبریزی

~~~~~✦✦✦~~~~~

حسود نیستم اما خودت ببین حتی

چراغ خانه مهتاب بی تو روشن نیست

مژگان عباسلو

شعر نو در خصوص حسادت

برای من

دوست داشتن

آخرین دلیلِ دانایی ست

اما هوا همواره آفتابی نیست

عشق همواره علامتِ رستگاری نیست

و من گاهی اوقات مجبورم

به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم

چقدر خیالش آسوده است

چقدر تحملِ سکوتش طولانی ست

چقدر...

سیدعلی صالحی

~~~~~✦✦✦~~~~~

ما در عتاب تو می شکوفیم

در شتابت

ما در کتاب تو می شکوفیم

در دفاع از لبخند تو

که یقین است و باور است

دریا به جرعه ای که تو از چاه خورده ای حسادت می نماید

احمد شاملو

~~~~~✦✦✦~~~~~

گنجشک نشدم

که برایم دانه بریزی

و حتی بند کفشی

که دست هایت پروانه ام نمایند

من

به غبار روی میز

که نوازشگرانه

با تکان دستت محو می گردد

حسادت می کنم

علی شفاعت پناهی

~~~~~✦✦✦~~~~~

حسودی ام می گردد

به پرنده ها

همین که هر روز سفره مهربانی ات را

برای گنجشک های عصرانه تکان می دهی

به باران اشاره می کنی

به پرنده روی شاخه

می گویی:

پرنده ها هیچ فصلی چتر بر نمی دارند

بهرام محمودی

~~~~~✦✦✦~~~~~

به انگشت هایت بگو

لب های مرا ببوسند

بهانگشت هایت بگو

راه بیفتند روی صورتم

توی موهام

قدم زدن در این شب گرم

حالت را خوب می نماید

گل من

گاهی نفس عمیق بکش و

نگذار تنم از حسودی بمیرد

عباس معروفی

~~~~~✦✦✦~~~~~

حسودی ام می گردد

به لباس هایت

که هر روز تو را در آغوش می گیرند

حسودی ام می گردد

به بالِشَت

که هر شب سرت را

روی سینه اش می گذاری

حسودی ام می گردد

به همه چیز

به همه کس

به کسانی

که سال هاست

در کنار تو زندگی می نمایند

می بینی؟

دوری ات آنقدر دیوانه ام نموده

که هیچ تیمارستانی قبولم نکند

یاشار عبدالملکی

~~~~~✦✦✦~~~~~

تو

لیوان آبت را با خیال راحت می نوشی

من

حسودی می کنم به لبه لیوان

که لب های تو به آن می خورد

لیوان

به چشم های من، که به تو خیره شده

و گلدانِ روی میز، به من و لیوان

تو

لیوان آبت را با خیال راحت می خوری

و همه چیز از تو آب می خورد

محسن حسینخانی

~~~~~✦✦✦~~~~~

دوست ندارم کسی به جز من صدایت کند

من آدم حسود بد بی ادبم

چه فرقی می نماید؟

تو که دوستم نداری

چیستا یثربی

~~~~~✦✦✦~~~~~

بوی صبح می دهی

و گنجشک ها

در خنده هایت پرواز می نمایند

حسودی ام می گردد

به خیابان ها و درخت هایی

که هر صبح

بدرقه ات می نمایند

حسودی ام می گردد

به شعرها و ترانه هایی که می خوانی

خوشا به حال کلماتی

که در ذهن تو زیست می نمایند

دلم می خواهد

یک بار دیگر

شعر را

خیابان را

تمام شهر را

با کودک مهربان دست هایت

از اول

قدم بزنم

مریم ملک دار

حسودم

به انگشت هایت

وقتی موهایت را مرتب می نمایند

حسودم

به چشم هایت

وقتی تو را در آینه می بینند

و حسودم

به زنی که رد شدن از لنزهای رنگی اش

رنگ پیراهنت را عوض می نماید

چه کار کنم؟

من زنِ روشنفکری نیستم

انسانی غارنشینم

که قلبم هنوز در سرم می تپد

که بادی که پنجره های خانه ام را به هم می کوبد

روزی اگر موهای دیگری را پریشان نموده باشد چه؟

و بارانی که باریده و نباریده تو را یادم می آورد،

روزی اگر دیگری را یادت بیاورد چه؟

حسودم

و هی می ترسم از تو

از خودم

از او

می ترسم و هی شماره ات را می گیرم

و صدای زنی ناشناس

که شاید عطر تو از گل های پیراهنش می چکد

که شاید بوی تو از انگشتانش می چکد

که شاید حروف نام تو از لبانش می چکد

هر لحظه از دسترسم دورترت می نماید

تو دور می شوی

من فرو می روم در غار تنهایی ام

کنار وهمِ خفاشی که این روزها

جهانیم را وارونه نموده ست

لیلا کردبچه

~~~~~✦✦✦~~~~~

می بویم گیسوانت را

تا فرشته ها حسودی نمایند

شانه می زنم موهایت را

تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا

شعر می گویم برای تو

تا کلمات کیف نمایند

مست شوند

بمیرند

مصطفی مستور

~~~~~✦✦✦~~~~~

این همه حسود بودم و نمی دانستم!

به نسیمی که از کنارت موذیانه می گذرد

به چشم های آشنا و پرآزار که بی حیا نگاهت می نمایند

به آفتابی که فقط کوشش گرم کردن تو را دارد

به همه شان حسادت می کنم

من آنقدر عاشقم که به طبیعت بدبین ام

طبیعت پر از نفس های آدم هاست

که مرا وادار می نماید حسادت کنم

به تو و رویای نداشته ام

~~~~~✦✦✦~~~~~

همواره ترسیده ام

از اینکه چشم باز کنم و تو نباشی

در افکارم، مخفی ات می کنم

اسمت را هیچ کجا بر زبان نمی آورم

تا کسی به دوست داشتنت

حسادت نکند

می بینی! ترس هایم هم بچگانه است

اما دوست داشتنت

دل بزرگی می خواهد

که من دارم

و این بچگانه ترین اعتراف جهانست

مجتبی رمضانی

~~~~~✦✦✦~~~~~

آغوشت را تنگ تر کن

حسادت می کنم

حتی به هوایی که میان من و توست

آغوشت را تنگ تر کن

بی مرز می خواهمت

~~~~~✦✦✦~~~~~

عاشقت نیستم

حتی اگر

به شیشه آبی که هر روز

بی لیوان سر می کشی

حسادت کنم

یا به هر شیئ مسخره ای

که از من

به تو

نزدیک تر است

علی درویش

گروه فرهنگ و هنر خبرنگاران

منبع: setare.com
انتشار: 27 دی 1399 بروزرسانی: 27 دی 1399 گردآورنده: ehdablog.ir شناسه مطلب: 572

به "گلچین بهترین اشعار درباره حسادت" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "گلچین بهترین اشعار درباره حسادت"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید