فراز و نشیب زندگی عشقی آنتوان دوسنت اگزوپری، خالق شازده کوچولو!
به گزارش اهدا بلاگ، امروز مصادف است با زادروز اگزوپری، در سال 1900 میلادی. به همین مناسبت با هم مقاله جالبی که در مورد زندگی خصوصی و عشقی او نوشته شده بود و شاید با پیش فرض ما هماهنگ نباشد، با هم می خوانیم.
آیا آنتوان دوسنت اگزوپری تجاوزگر و خیانت کار، بی مبالات و بی ملاحظه، با رفتاری آمرانه بود؟
چه کسی می تواند باور کند که خالق شازده کوچولو، نیرنگ بازی بوده که همسفرش را درون هواپیما بر فراز آسمان برای تن دادن به کامجویی تهدید به سرنگونی هواپیما کرده و چه کسی گمان دارد که شازده کوچولو حکایت مصور عشقی است که ریشه در واقعیت های زندگی نویسنده دارد و تنها بیانیهٔ عذرخواهی آنتوان از همسری بی نام و نشان و خاموش است؟
کنسوئلو بیست سال پیش درگذشت. در نخستین و بلندترین زندگینامه ای که توسط رقیب عشقی کنسوئلو دربارهٔ اگزوپری نوشته شده، از کنسوئلو فقط در یک جمله نام برده شده است:
زنی که شکیبا و خاموش میز تحریر نویسنده را مرتب می کرد، با محبت بستهٔ غذای خلبان پرواز شبانه را فراهم می ساخت و در پی هر سقوط او، پرستار تن مجروح همسر بود و در برابر ماجراهای عشقی شوهر، با افسردگی، حملات میگرنی و بی خوابی، واکنش نشان می داد.
حالا آیا باید باور بکنیم که گل سرخ لجباز و خودخواه و یگانه شازده کوچولو همان کنسوئلوی اهل ال سالوادور است؟ کسی که سرانجام زندگی اش با آنتوان به بیمارستان روانی کشیده شد و…
پال وبستر آخرین زندگینامهٔ آنتوان دوسنت اگزوپری را براساس خاطرات کنسوئلو سالسین همسر ال سالوادوری اگزوپری انتشار داده است؛ با قضاوتی سهمگین و بی رحمانه که حاکی از معلوماتی غنی است.
وبستر از قول یکی از دوستان آنتوان می نویسد: به هنگام خواندن این کتاب کوچک گویی دزدکی به یکی از گفت وگوهای آنتوان و کنسوئلو گوش می دهم.
شاید آنتوان دوسنت اگزوپری وقتی که این جمله را از زبان شازده کوچولو می نوشت در صادق ترین لحظهٔ زندگی اش بود:
من خام تر از آن بودم که راه دوست داشتن او را بدانم.
به گزارش دی ولت، نشریه آلمانی،از آخرین زندگی نامه مربوط به آنتوان دوسنت اگزوپری که حدود دو دهه پیش منتشر شد:
در کتابی که پس از انجیل پرفروش ترین کتاب دنیاست، شازده کوچولویی در سیاره ای بسیار کوچک از گل سرخی با چهار خار نگهداری می کند. او هر روز صبح به گل اش آب می دهد و خودخواهی ها، دروغ ها و ملامت هایش را تحمل می کند. سپس دلزدگی اش او را به گرد دنیا می کشاند تا بیاموزد و دوستانی بیابد. او تازه در دور دست ها، بر روی زمین می آموزد که گل سرخ اش را دوست بدارد. چون گل اش یگانه است. چون تنها او مسئول نگهداری گل اش است، چون گل اش او را اهلی کرده است و شازده کوچولو می گذارد که ماری سمی نیش اش بزند تا روح اش بتواند نزد گل سرخ اش باز شود.
از زمان انتشار شازده کوچولو-در سال 1943 ، نویسنده اش آنتوان دوسنت اگزوپری در زادگاهش فرانسه چون قهرمانی ملی ستوده می شود. خلبانی بی باک که در جنگ علیه آلمان در سال 1944 جان باخت و بیش از آن نویسندهٔ انسانگرایی که با داستان تکان دهندهٔ خود میلیون ها انسان را به دیار اشک ها کشاند.
اما کسی که ویژگی هایش در دنیای واقعی، با گل سرخ شازده کوچولو تطبیق می کند همسر ال سالودوری اگزوپری کنسوئلواست که تقریبا هیچ جای پایی از او در ارزیابی های آثار نویسنده دیده نمی شود. ولی مگر می شود کنسوئلو سانسین زن وراجی را که خارج از مرکز توجه قرار گرفته و اعمال خود سرانه اش به وجههٔ ستایش برانگیز نویسنده آسیب وارد می کند، کنار گذاشت!
روح کنسوئلو سال ها پس از مرگ به انتقام جویی انزوایش، آنتوان را به سایه می کشاند. خاطرات کنسوئلو که طی ده ها سال در چمدانی در آن سوی دریاها پنهان بوده، به وسیله وراث اش منتشر شد و سنت اگزوپری قدیس را شوهری با رفتار آمرانه و اغلب بی ملاحظه و بی مبالات معرفی و گلایه ها و شکایات خود را برای طرفداران اگزوپری بازگو می کند.
کنسوئلو در بیان سرگذشت زندگی اش با نویسنده، خود را زنی شکیبا و خاموش معرفی می کند. او با اگزوپری ازدواج کرده، میز تحریر او را مرتب ساخته و با محبت بسیار برای پروازهایش غذا بسته بندی می کند، به دنبال سقوطهای پیاپی اش بارها از او پرستاری کرده و زندگی اش را نجات می دهد و در مقابل ماجراهای عشقی اش با افسردگی، حملات میگرنی و بی خوابی واکنش نشان می دهد.
اگزوپری او را فرا می خواند، کنسوئلو در موقعیتی است که عشق اش 13 سال دوام یافته و این اگزوپری است که تصمیم می گیرد که آپاندیس او باید عمل شود یا نه و بالاخره با اجازه اوست که روز بعد کنسوئلو در بیمارستان بستری می شود. به نظر می رسد که ذهن کنسوئلو تنها از این اندیشه پر شده که: من به درد چه کاری خورده ام؟ انتظار، انتظار و باز هم انتظار.
کنسوئلو در محافل پاریس به حق شهرت داستانسرایی با استعداد که شخصا رمانی را نوشته و به تصویر کشانده به دست می آورد. او فراز و نشیب دائمی ازدواج با آنتوان را با مزاج و لطیفه توصیف می کند. کنسوئلو به ندرت شکایتی دارد و با ستایش دائمی شوهرش به نظر می رسد او را بخشیده است. این که حالا برای نخستین بار امکانی فراهم آمده تا شخصیت کنسوئلو و عشق اش به اگزوپری بازگو شود و نقطه نظرهای خلاف عقاید نویسنده ابزار شود، مدیون پاول وبستر است.
بیوگرافی ای که از جانب وبستر انتشار یافته پر از جزئیات شگفت آور است. وبستر به کرات نظر معاصران کنسوئلو را به خود متوجه ساخته و اجازه داده تا کنسوئلو همان روباه افسانه ها به نظر برسد. روباه نیرنگ بازی که در چرخاندن مردان بر سر انگشت استاد است.
داستان زندگی کنسوئلو و آنتوان از ملاقاتشان در بوئنوس آیرس آغاز می شود. زمانی که کنسوئلو 29 ساله و آنتوان 30 ساله است. کنسوئلو به هنگام برخورد با آنتوان خود را 19 ساله معرفی می کند و سپس با پنهان شدن در کابین هواپیما-مأموریت آنتوان در آرژانتین افتتاح راستا آند برای یک خط هوایی بود-ادعا می کند که اگزوپری او را در هوا رسوا کرده و حالا باید با او ازدواج کند!
کنسوئلو اعتراف می کند در مهمانی ای که به اگزوپری معرفی شده وانمود کرده که زبان فرانسه می داند و به این وسیله توجه او را نسبت به خود جلب کرده و شاید نیرنگ اوست که در پی برخورد لفظی با آنتوان به خشونت روی برمی گرداند. اگزوپری به او التماس می کند که بماند و او را قانع می کند تا به عنوان عذرخواهی با او پرواز کند.
آنتوان در حین پرواز از کنسوئلو تقاضای بوسه می کند و با شنیدن جواب منفی او، تهدید می کند هواپیما را در ریودولاپلاتا ساقط خواهد کرد. کنسوئلو می گوید: دیدم که قطرات اشک مانند مروارید از چشمان او می غلتد و بر روی کراواتش می چکد. با دیدن این صحنه به سوی او خم شدم و بوسیدمش. آن چه در سپتامبر 1930 در آسمان ریودولاپلاتا رخ داد تا ابد در پردهٔ راز باقی می ماند. حقیقت این راز با علاقهٔ هر دو آن ها به داستان های زیبا کاملا پوشیده مانده است.
زندگی عشقی کنسوئلو قبل از رابطه با این اشراف زادهٔ فرانسوی بی نظم و درهم و برهم است. او ریشه در یک خانوادهٔ پر نفوذ دارد. در 19 سالگی بورس تحصیلی در سان فرانسیسکو می گیرد و در آن جا با یک افسر مکزیکی ازدواج می کند که کمی بعد بر اثر حادثه ای جان می سپارد. کنسوئلو در مکزیکوسیتی به تحصیل در رشته حقوق سرگرم می شود و رابطهٔ عاشقانه ای با خوزه واسکونسلوز معروف ترین شاعر وقت مکزیکی به هم می زند.
واسکونسلوز نوشت که کنسوئلو زبان یک افعی و لبخند یک مار زنگی را دارد. آن دو زمانی طولانی را در پاریس به سر می برند، درحالی که این بار کنسوئلو با گومز کاریلو سفیر افتخاری آرژانتین و یکی از ثروتمندترین و با نفوذترین شاعران زمان خودش رابطه ای برقرار می کند که به ازدواج منتهی می شود. اما گومز کاریلو 11 ماه پس از ازدواج با کنسوئلو بر اثر نارسایی قلبی می میرد. خاطرات کنسوئلو حاکی از عشق شدید گومز به این زن است به طوری که تا پیش از مرگ 18 بار به خاطر کنسوئلو دوئل می کند.
کنسوئلو به هنگام آشنایی با آنتوان بیوه ای ثروتمند و اهل معاشرت است. یارتی لوین، موریس مترلینگ و گابریل دانونزیو از دوستان وی به شمار می فرایند. آنتوان از کنسوئلو خواستگاری می کند. کنسوئلو در بازگشت به پاریس مردد است که به خواستگاری آنتوان پاسخ مثبت بدهد یا نه. چرا که او با ازدواج مجددش از یک مستمری هنگفت محروم خواهد شد و چنین نیز می شود.
با این همه دوستان و خویشاوندان آنتوان نسبت به عروس بی اعتمادند. در دفتر خط هوایی اسپشیال، دیدیه دورا رئیس اگزوپری او را رواج سبک سر خطاب می کند. خانواده اگزوپری که از ملاکین ناحیه آین هستند. برای بزرگترین پسر خود دختری از خانوادهٔ فئودال با تربیتی مشابه و شهرت و وجهه یی کامل و بی عیب و نقص را در نظر گرفته اند، نه یک شلخته، آن گونه که سیمونه خواهر آنتوان کنسوئلو را توصیف می کند،
همه چیز سیمونه برخلاف کنسوئلو است، چرا که کنسوئلو ریشه در سرزمینی زلزله خیز، پر از موهومات و خرافات و سرشار از بحران های سیاسی، اجتماعی دارد و در اروپا یک تازه به دوران رسیده محسوب می شود. سیمونه پس از مرگ آنتوان ده ها سال بر سر حقوق مؤلف با کنسوئلو می جنگد. یاد و خاطرهٔ سیمونه از بازی در پارک، درس لاتین و نمایش تئاتر با آنتوان، به کودکی نویسنده در مرکز بخش سنت موریس درخششی خاص بخشیده است.
وقتی آنتوان و کنسوئلو در 12 آوریل 1932 ازدواج می کنند، عروس تور سیاه بر سر می اندازد که شاید نشانه ای است از سال های توفانی که در پیش است. این آغازی شادمانه است که با نخستین توفیق ادبی آنتوان -پرواز شبانه-همزمان می شود، اما از آن پس شرایط مالی اگزوپری ها روز به روز بدتر می شود. آنتوان خیلی کم می نویسد و تنها با حقوق خلبانی خرج خانه را تأمین می کنند-هر دو آن ها ولخرج اند-به دنبالش کشمکشی بی سرانجام آغاز می شود این دو نه باهم خوشبخت هستند و نه بدون هم.
کنسوئلو به زندگی افراطی شبانه خود ادامه می دهد و با این حال به موفقیت آنتوان حسادت می ورزد علی رغم این که به عنوان مشاور و همسر، خود را در این موفقیت ها شریک می داند.
آنتوان از فریادها و کوشش های حسادت بار کنسوئلو شکایت دارد و در جریان همین درگیری هاست که با نلی دوووگه زن فرانسوی ثروتمندی که در حق او مادری کرده و مورد حمایت مالی قرارش داده، رابطهٔ عاشقانه برقرار می کند. این زن بعدها مهاجرت آنتوان به آمریکا را سامان می دهد و باز هم این نلی است که پس از مرگ آنتوان با نام مستعار نخستین بیوگرافی بلند و معتبر نویسنده را می نگارد.
کنسوئلو در سراسر این بیوگرافی بلند تنها در یک جمله حضور دارد. وقتی شب سال نو 1935 کوشش آنتوان برای شکستن رکورد پرواز در راستا پاریس-سایگون به شکست می انجامد و هواپیمایش در صحرا سرنگون می شود و پس از روزها مفقود الاثر بودن توسط بدوی ها نجات می یابد، کنسوئلو به قاهره می شتابد تا او را برگرداند اما نلی قبل از او در اتاق هتل است. کنسوئلو در خانه شان در پاریس نامه های عاشقانهٔ آنتوان به نلی را پیدا می کند. آنتوان در این نامه ها قسم خورده که نلی تا آخر دنیا دنبال کند.
کار کنسوئلو به جنون می کشد. آنتوان را به جدایی تهدید می کند و خود در یک بیمارستان روانی در سویس بستری می شود. دوستان و فامیل، این ازدواج را سرانجام یافته تلقی می کنند. اما ادامهٔ زندگی مشترک این زوج طی سال ها بعد برایشان حکم معما را می یابد.
پاول وبستر آشفتگی های زندگی مشترک کنسوئلو و آنتوان را با قضاوتی صحیح و منطقی، بی طرفانه و با معلوماتی غنی و تأثیرگذار، توصیف می کند. چنین رعایت تناسب های واقعی در واگذاری نقش های خاطرات شخصی به ندرت در زندگی نامه یی دیده شده است. وبستر ابتدا مدارک مستند از خاطرات کنسوئلو را که نمایانگر جنبه های گذرا و گه گاه آمرانهٔ آنتوان است کنار هم می گذارد. این مدارک وجود مالیخولیا را در سنت اگزوپری فاش می کند. اما پیش از همه توضیح می دهد که چه چیز این دو عاشق را به هم دلبسته می کند و خاطر نشان می سازد که آن دو کودک درون و تمامی حواس شان را برای داستان های افسانه وار جادویی فرا می خواندند.
آنتوان، کنسوئلو را پر طلا و پیمپلنه می نامد و کنسوئلو وی را منجی پرنده و درخت من خطاب می کند. کنسوئلو آنتوان را در اتاق کارش حبس می کند و تنها هنگامی اجازهٔ بیرون آمدن می دهد که بتواند صفحات آمادهٔ چاپ رمانی را ارائه دهد. که بتواند صفحات آمادهٔ چاپ رمانی را ارائه دهد. آنتوان قوهٔ تفسیر و سر زندگی کنسوئلو را بدون در نظر دریافت عشق ورزی ساحرانه اش تحسین می کند.
برای کنسوئلو آنتوان مرد زندگی ست و تنها هدف او این است که احساسات آنتوان را نسبت به خود پابرجا سازد و این شاید یکی از دلایل خودداری کنسوئلو در نام بردن از دوستانشان باشد. باوجود این که می شد دربارهٔ مهمانی های او با گرتا گاربو، مارلین دیتریش یا ماکس ارنست بیشتر دانست. کنسوئلو لاف زن نیست. او می نویسد: در رویای ام روستایی را در ساحلی آفریقایی دیدم، جایی که با تونیو تنها بودم و یا اگر تو خوب باشی من هرگز بیمار نخواهم شد. کنسوئلو به آنتوان عشق می ورزد؛ به خاطر بی دست و پایی اش، اخلاق و رفتار شاعرانه اش، ظاهر خشن اش که در آن روحی حساس را پنهان کرده و به ابراز علاقه های پر شورش. در همین زندگی نامه است که روشن می شود چقدر زبان این دو در شکل گیری شازده کوچولو سهم داشته. وبستر از قول یکی از دوستان آنتوان می نویسد که به هنگام خواندن این کتاب کوچک گویی دزدکی به یکی از گفت وگوهای این زوج گوش می داده است.
کنسوئلو در سال 1941 به دنبال آنتوان به نیویورک می رود و کمی بعد آن دو به حومهٔ تورت پورت نقل مکان می کنند. آنتوان شازده کوچولو را می نویسد و کنسوئلو مانند زمان نوشتن پرواز شبانه از او مراقبت می کند.
در 1943 آنتوان برای مأموریت جنگی به الجزایر پرواز می کند و پیش از آن حکایت مصور عشق اش-شازده کوچولو-را که در عین حال نوعی عذرخواهی است به سرانجام رسانده است.
شازده کوچولو می گوید:
من خام تر از آن بودم که راه دوست داشتن او را بدانم. و آن چه اصل است از دیده پنهان است که جمله یی است پیشگویانه دربارهٔ رابطهٔ آن دو.
آنتوان به هنگام عزیمت اش از کنسوئلو دستمالش را می خواهد و قول می دهد که ادامهٔ شازده کوچولو را بنویسد. شاهزاده می خواهد در سرانجام این دستمال را به شاهزاده خانم رویایی اش که همواره در انتظار او بوده پیشکش کند.
انتظار کنسوئلو تا سرانجام عمر طول می کشد. او در سال های پس از جنگ تا دم مرگ بر روی مجسمهٔ نیم تنه شوهرش کار می کند و با سخنرانی های خود در حفظ وجهه و اعتبار او می کوشد. کنسوئلو دیگر ازدواج نمی کند.
ترجمهٔ الهام مقدس
منبع: مجله گلستانه - اردیبهشت 1380
منبع: یک پزشک